بسم الله
مرگ
یه چیز خوبی ک داره چه برای آدمای خوب و چه برای آدمای بد اینه که از حقیقت مطلع میشن
اما حقیقت
چیزیه که فهمیدنش خیلی شیرینه
سر درآوردن ازش خیلی باحاله
حقیقت رو فهمیدن یعنی فهمیدن چیزی که درسته از بین این همه چیزی که صبح تا شب میشنویم
اینکه خدایی هست یا نه، اینکه کدوم دین و فرقه و آیین درست تره، اینکه اصلا چیزی به اسم دین باید باشه یا نه، اینکه اصلا حساب کتابی هست یا نه! و هزاران اینکه دیگه...
کاش میشد هممون یه بار بمیریم و دوباره زنده بشیم
یا حداقل کاش میشد تو همین دنیا حقیقت رو بفهمیم...
کاش
.
.
.
به نام خدا
سلام دوستان
متاسفانه تا اطلاع ثانوی که امکان داره خیلی طول بکشه بنده به اینترنت دسترسی نخواهم داشت و یا خیلی محدود .
به همین علت نمیتونم بیام و به روز کنم
ممنونم از نظر لطفتون در این مدتی که بودم
برام دعا کنید که در امتحانات الهی سربلند باشم
یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد
جز برای فرج یار دعایی نکنیم
اللهم عجل لولیک الفرج
یاحق
به نام خدا
سلام
نزدیک محرمیم و مومنین برای ایام عزاداری امام عشق آماده میشوند
چله عاشقی گرفتند و...
رنگ و بوی محرم می آید
اما در این بین دشمنان قصد کمرنگ نشان دادن این واقعه بزرگ را دارند و البته متاسفانه و متاسفانه برخی نیز بلندگوی دشمن شده و آنها را یاری میدهند
احتمالا برای شما هم پیش آمده است، با جوک هایی مواجه شوید که عاشورا و محرم را به تمسخر گرفته اند و برای کمرنگ کردن این واقعه خدایی تمام تلاششان را میکنند!
دشمن برای نابود کردن فرهنگ و مقدسات یک کشور اول برایشان جوک میسازد تا مردم را نسبت به آنها بی تفاوت کند، سپس به مسخره میگیرد و بعد مورد توهین و هتاکی قرار میدهد
نشر این جوک ها خیانت به اسلام است...
دوستان من، خواهش میکنم شما نشر دهنده این جوک ها و پیام ها نباشید...
اگر با شنیدن این جوکها قلب کسی مثل من و شما به درد بیاید، چگونه بگوییم امام زمانمان را آزرده نمیکند؟
آیا کسی میشنود صدای امام زمانش را که میگوید: #هل_من_ناصر_ینصرنی؟
بیایید بلندگوی دشمن نشویم
اللهم عجل لولیک الفرج
یا حق
به نام خدا
سلام دوستان
هجمه های زیادی که به آیت الله جنتی از هرطریقی از جمله جوک وارد میشود باعث شد تا دست به قلم شوم...
مدت طولانی است همه ما شاهد جوک هایی با مفاهیمی خاص هستیم که قطعااز طرف دشمن و برای تضعیف باورهای ما قدم به عرصه فضای مجازی گذاشته اند و بین اقشار مختلف رد و بدل میشوند
متاسفانه عده ای هم به این جوکها میخندند،حتی قبل از اینکه به مفهوم جوک توجهی داشته باشند...
ما امروز شاهد هجمه عظیمی از طرف دشمن به آیت الله جنتی،این یار بزرگ انقلاب هستیم.
ایشان شخصیتی برجسته هستند که در موقعیت ها و در حمله های مختلف دشمن جواب های دندان شکنی به آنها داده اند و همیشه در عرصه مبارزه فعال بوده و یار همیشگی امام هستند، ولذا همین باعث شده تا کینه و بغض دشمنان نظام نسبت به ایشان روز افزون شده و از هر #سلاحی استفاده کنند تا محبوبیت ایشان را در دل مردم فهیم ایران کمرنگ کنند
یکی از سلاح های دشمنان در ترور شخصیتی استفاده از به اصطلاح جوک است.
جوک سلاحی است که قدرت #نفوذ بالایی دارد، زیرا اقشار مختلف با آن در ارتباط اند و در طول شبانه روز با راه های ارتباطی مختلف بین اقشار گوناگون جامعه دست به دست میشود و از آنجایی که جوک عاملی برای خنده است استقبال هم از آن چندین برابر میباشد
به همین دلیل از این سلاح کاربردی برعلیه خودمان استفاده میشود. این قبیل جوکها اینقدر زیاااد شده و برخی مطالب را برای مخاطبین به صورت های مختلف خنده دار و امری #بدیهی جلوه داده که اگر ما این مطلب را به صورت جدی هرجای دیگر بشنویم دیگر واکنش خاصی انجام نمیدهیم...
چه بسا سال های بعد در مجالس از مسلم بن عقیل حرف به میان بیاید و هیچ احساسی در افراد به وجود نیاید...
و این تنها گوشه ای از خواسته های دشمن است که خیلی راحت میشود با جوک به مرحله عمل رساند.
اگر کمی دقت خود را بالا ببریم و #حداقل در #نشر این قبیل جوکها سهیم نباشیم کمک بزرگی به فرهنگ،کشور و انقلابمان کردیم.
بیایید بلندگوی دشمن نشویم
به نام خدا
سلام
یه روز یه ترکـــه میره جبهه، بعد از یه مدت فرمانده میشه...
یه روز بهش میگن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟
اینجا همه داداش من هستن...
اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد...
(اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری)
به نام خدا
سلام
زنگ خنده
کی با حسین کار داشت؟
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود.
با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!
دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد.
فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟»
جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!
به نام خدا
سلام
یه کتاب خیلی خوب رو میخوام بهتون معرفی کنم که البته باعث آمادگی برای ورود به ماه محرم هم میشه
به قلم شهید سید مرتضی آوینی
قسمتی از کتاب رو براتون میذارم
مناظره عقل و عشق
راوی: صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بودهاند و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را میگویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است. هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر میخیزد. واگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟
الرحیل! الرحیل!
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی و این اوست که ما را کشکشانه به خویش میخواند.
«ابوبکر عمر بن حارث»، «عبدالله بن عباس» که در تاریخ به «ابن عباس» مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنیفه، هر یک به زبانی با امام سخن از ماندن میگویند... و آن دیگری، عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب کبری، از «یحیی بن سعید» ، حاکم مکه، برای او امان نامه میگیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است که عشق به عقل میدهد؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد، بیتردید عشق را تصدیق خواهد کرد. محمد بن حنیفه که شنید امام به سوی عراق کوچ کرده است، با شتاب خود را به موکب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت: «یا حسین، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی که بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنیفه، برادر امام، شب گذشته او را از پیمان شکنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها کند و به یمن بگریزد.
امام فرمود: «آری، اما پس از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا به خواب من آمد و گفت: ای حسین، روی به راه نِه که خداوند میخواهد تو را در راه خویش کشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت: «انا لله وانا الیه راجعون...»
راوی: عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد، عشق را در راهی که میرود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصلهای نیست.
عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب کبری(س) نیز دو فرزند خویش ـ «عون» و «محمد» ـ را فرستاد تا به موکب عشق بپیوندند و با آن دو، نامهای که در آن نوشته بود: «شما را به خدا سوگند میدهم که از این سفر بازگردی. از آن بیم دارم که در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود. مگر نه اینکه تو سراج مُنیر راه یافتگانی؟»... و خود از عمروبن سعید بن عاص درخواست کرد تا امان نامهای برای حسین بنویسد و او نوشت.
راوی: عجبا! امام مأمن کره ارض است و اگر نباشد، خاک اهل خویش را یکسره فرو میبلعد و اینان برای او امان نامه میفرستند... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست؟ عقل را ببین که چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببین که چگونه پاسخ میگوید: «آن که مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت میکند هرگز تفرقه افکن نیست و مخالفت خدا و رسول نکرده است. بهترین امان، امان خداست و آنکس که در دنیا از خدا نترسد، آنگاه که قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود. و من از خدا میخواهم که در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم...»
عبدالله بن جعفرطیار بازگشت، اگرچه زینب کبری(س) و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله عشق باقی گذاشت.
راوی: یاران! این قافله، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات میرسد، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان میرسد که: الرحیل، الرحیل. از رحمت خدا دور است که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد...
بسیار زیبا و قابل تامل
بخوانید و لذت ببرید
اللهم عجل لولیک الفرج
یاحق
به نام خدا
سلام
یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره...
عوض اینکه کاهوهای خوبو جدا کنه ، همه کاهو های نامرغوب رو جدا میکنه و میخره
ازش می پرسند چرا اینکارو کردی
میگه:
صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند
و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم، اینها را هم میشود خورد...
(این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی)
.: Weblog Themes By Pichak :.